
هیچکس اشکی برای ما نریخت ،
هر که با ما بود از ما میگریخت ،
چند روزیست که حالم دیدنیست ،
حال من از این و از آن پرسیدنیست ،
گاه بر روی زمین زل میزنم ،
گاه بر حافظ تفعل میزنم ،
حافظ دیوانه فالم را گرفت ،
یک غزل آمد که حالم را گرفت ،
ما ز یاران چشم یاری داشتیم ،
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم .
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22