
بازهم قلبی به پایم اوفتاد
بازهم چشمی به رویم خیره شد
بازهم درگیروداریک نبرد
عشق من برقلب سردی چیره شد
بازهم ازچشمه ی لبهای من
تشنه ای سیراب شد،سیراب شد
بازهم دربسترآغوش من
رهروی درخواب شد،درخواب شد
بردوچشمش دیده می دوزم به ناز
خودنمی دانم چه می جویم دراو
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذردازجاه ومال وآبرو
اوشراب بوسه میخواهدزمن
من چه گویم قلب پرامیدرا
اوبه فکرلذت وغافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق میخواهم از او
تافداسازم وجودخویش را
اوتنی می خواهد ازمن آتشین
تابسوزانددراوتشویش را
اوبه من می گوید ای آغوش گرم
مست نازم کن،که من دیوانه ام
من به اومی گویم ای ناآشنا
بگذرازمن،من تورابیگانه ام
آه ازاین دل،آه از این جام امید
عاقبت بشکست وکس رازش نخواند
چنگ شددردست هربیگانه ای
ای دریغا،کس به آوازش نخواند.
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5